پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

دلنوشته ای برای دخترم پرنیان

اولین خرابکاری

امروز یکشنبه بیست وششم آذرماه کتاب منو به این روز انداختی           و این هم قیافه مامانی که کتابش اینجوری شده.......                          ...
26 آذر 1391

مهمونی خونه عمو جون

جمعه شب دعوت بودیم خونه عمو ی مامان،عسلی هم که همش کنجکاوی میکر د                              هرکی رو میدید ذوق میکرد و میپرید بغلش،وقتی هم که روی زمین میگذاشتیمش مثل کرم    شبتاب شروع میکرد به سینه خیز رفتن و خودش رو به همه جا میرسوند،نمیدونم چرا اینقدر عاشق سینی چایی هستی عروسک  همش چشمم بهت بود که خدای نکرده اتفاقی واست نیفته                     هر کاری هم که میکردیم نمیگذاشتی ازت عکس بگیریم،واسه همینم یه شاخه گل دادیم دستت تا سرگرم شی    ...
25 آذر 1391

واکسن شش ماهگی

جوجوی من 2 اذر تو 6ماهت شد باورم نمیشه که عروسکم نیم ساله شد،اینقدر من با تو سرگرم بودم که متوجه گذر زمان نشدم،پنج شنبه 2اذر با مامان جون بردیمت بهداشت وخانومه گفت که 6اذر یعنی دوشنبه بیاریدش اخه مصادف میشد با عاشورای حسینی و ما باید میرفتیم رفسنجان خونه اقا جون،دوشنبه که برگشتیم دوباره اوردیمت بهداشت و مثل همیشه من وایستادم عقب و مامان جون پاهاتو گرفت آخه من طاقت ندارم تازه هم خوابت برده بود که شروع کردی به گریه کردن سریع اومدم و بغلت کردم اینقدر اشک میریختی که میریخت توی گوشت زود اوردیمت خونه و همش دعا میکردم که تب نکنی بهت استامینوفن دادم و زود خواب رفتی شکر خدا تا ظهر خوابیدی و تب هم نکردی بعد هم بیدار شدی و شروع کردی به بازی کردن.......
25 آذر 1391