پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

دلنوشته ای برای دخترم پرنیان

روز مادر مبارک

روز مادر رفتیم کرمان خونه مامان جون اینا...خیلی دلم براشون تنگ شده بود خیلی ... مادر عزیزتر از جونم امیدوارم که سایه سبزت همیشه بالای سرمون باشه بر دستان پرمهرت که هنوز هم موهایم را نوازش میکند و اشکهایم را پاک میکند بوسه میزنم ای تکیه گاه همیشگی ام ... . به عمو معین زنگ زدیم که بیاد دنبالمون تا بریم کرمان منتظر نشستی توی اتاقت و بازی میکنی بابا مبین بهم پول داد و تو هم گفتی بابایی به منم پول میدی و بهت داد داری پول رو میبوسی وقتی که تمایلی به عکس گرفتن نداری!!!! بالاخره عمو اومد و رفتیم کرمان ...توی شفا لوازم آرایشی برای مامانم کادو خریدم و رفتیم خونشون کلی بوسیدمش تو هم کادو رو ب...
2 ارديبهشت 1393

سیزده بدر 1393 و مراسم عقد خاله سولماز

سیزده بدر امسال رفتیم کرمان و اول صبح خانواده نامزد خاله سولماز اومدن دنبالمون و رفتیم جنگل قائم...خیلی هوا سرد بو و ما هم چادر برپاکردیم و رفتیم داخلش .تو هم اولش گریه میکردی و همش میرفتی بیرون وبدون توجه به اطرافت همینجوری میرفتی ...ظهر وقتی که ناهار میخوردیم هم خیلی جنب و جوش داشتی و مدام دور سفره میچرخیدی و بعدش هم میرفتی اطراف میچرخیدی و دوباره برمیگشتی و یه تیکه گوشت ازم میگرفتی و دوباره میرفتی... قربونت برم دختر ماهم که روز 7 فروردین به اصرار مامانم از شیر بازت کردم آخه خیلی بهم گیر میدادی و غذا هم نمیخوردی،همش میمی میخوردی وخیلی ضعیف شده بودی ...شکر خدا فقط چند روز کمی بهونه گرفتی و اشتهاتم خیلی خوب شده... اینهم چند تا عکس ...
16 فروردين 1393
1