پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

دلنوشته ای برای دخترم پرنیان

پرنیان گلی توی حمام...

    مامان رفته تو حمام.....نینی روبرده همراش مامان تادوش رو بازکرد.....نی نی صابونو برداشت صابون که لیزلیزبود....ازدست نی نی افتاد سرخوردورفتورفت تا....نزدیک مامان افتاد   روی یه لیف کوچیک....مامان صابونو مالید وقتی که لیف کفی شد...رودست نی نی کشید آبو که ریخت رو دستاش...ستاره هاش جداشد نی نی نشست توی وان....آبارو هی می پاشید وقتی که خوشگل میشد...بلندبلند میخندید حالابایدباشامپو...مامان بشوره موهاشو نی نی میترسه چونکه...کف میریزه تو چشاش اما دوباره زیر...دوش میره شادوخندان میخواد بگیره بادست...آبهای مثل بارون وقتی که شدمثل ماه...مامان یه حوله آورد نی نی...
23 دی 1391

اولین شب یلدای پرنیان گلی

شب یلدا شد ومیلاد خوش ایزد مهر زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر هرچه از روشنی و سرخی برداریم و کنار هم بنشینیم یلدایتان رویایی....روزهایتان پرفروغ،شبهایتان ستاره باران                           اولین شب یلدای عمرت دیشب،یعنی سی ام آذرماه سال نودویک بود،دیشب خونمون مهمون بود مامان جون وبابا جون،خاله صدف ، خاله جون طاهره خاله مامان،الهام جون دختر خاله مامان،البته همراه با پسر شیطون بلاش دانیال،حالا بماند که چه آتیشی سوزوند شما هم انگار که دلت میخواست همراهیشون کنی و باز هم بمان...
1 دی 1391

شب یلدا

سی ام آذ ره و یک شب زیبا یه شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی وخنده شبی که واسه همه خیلی بلنده همه اهل خونه خوشحال وخندون آجیل و میوه وشیرینی فراوون شب قصه گفتن ویادقدیما قصه لحاف کهنه ننه سرما شب یلدا که سحرشدفصل پاییز میره جای پاییزو زمستون میگیره ننه سرما باز دوباره برمیگرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده سوغاتی های قشنگ ننه سرما بارون و برف و تگرگ و سرما یلدا بر همه پیشاپیش مبارک ...
1 دی 1391

شش ماهگی در قاب عکس لحظه ها

        عسل مامانشه     جوجوی مامانشه       نفس مامانشه   قلبون خنده هات گلم     قلبون نگاهت   دختر عزیزتر از جونم اینو بدون که عاشقانه دوستت دارم و با تو هرلحظه که میگذره،بیشتر به بزرگی ولطف خدا پی میبرم             قلبون اون نگاه کنجکاوت برم عزیز دلم که هرچی رو میبینی سریع میخوای آمارش رو دربیاری.....     مامان ولم کن،میخوام یه کارایی بکنم...     اسباب بازیهای مورد علاقه نخودچی من،البته به استثنای کاغذ وپلاستیک   ................
29 آذر 1391

اولین بارون پاییزی....

سلام عسلم   بالاخره بارون پاییزی با هزار عشوه و ناز دیشب بارید،من و بابامبین تو رو حسابی گرم پوشوندیم و بردیمت توی حیات خونه مامان جون اینها تا بارون رو بهت نشون بدیم،این اولین بارون عمرت بود عروسکم  همه جا داره برف میاد و ما خوشحالیم از بارون  حالا بگذریم که تو از صدای شرشر بارون چه ذوقی میکردی..........            دیشب خونه مامان جون اینها بودیم،جای دایی سینا خیلی خالی بود گلم،من الان چهار ماهه که ندیدمش  آخه دایی سینا تنها داداش مامانه و الان توی اهواز داره تخصص ارتوپدی میخونه،دیشب زنگ زد و گفت دلم واسه پرنیان تنگ شده،خیلی بزرگ شده  آخه تا عید هم نمیتونه بیادو همیشه وبلاگت رو ...
27 آذر 1391