پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

دلنوشته ای برای دخترم پرنیان

عکسهای آتلیه هفت ماهگی

عروسکم،روزی که بردیمت آتلیه خیلی گریه کردی  و نگذاشتی که لباستو بیشتر از 2 بار عوض کنیم،واسه همینم بیشتر عکسهات تکراری شدن ،اما عیبی نداره ایشاالله 10 ماهگی هم میبرمت آتلیه و امیدوارم که اون موقع همکاری بیشتری داشته باشی و بگذاری عکسهای بهتری ازت بگیریم،الان فقط 2 تا از عکسات رو میگذارم،تا ببینیم 10 ماهگی چی میشه جوجو......                                                                                         ...
9 بهمن 1391

همه هستی من

عمر و نفس مامی عاشقانه و تا بیکرانها دوستت دارم..........                                                                                                                                                           ...
1 بهمن 1391

لحظه ای زیبا

دیروز بعد از ظهر اول رفتیم با مامان جون پرسه ،خیلی واجب بود واسه همینم مجبور بودم که برمو کسی هم نبود که تو رو بزارم پیشش،بابا مبین هم کار داشت اما گفت دخملمو بزار پیش خودم امروز خونه میمونم،اما من قبول نکردم و خلاصه اینکه سه تایی رفتیم ،اونجا روی پای من خوابت برد حتی با صدای بلندگوها هم بیدار نشدی آخه توی خونه خیلی واسه خوابیدنت مشکل دارم و با کلی سر و کله زدن میخوابی بعد هم من و تو رفتیم آرایشگاه،گذاشتمت توی کالسکه ات و تو هم که عاشق کالسکه سواری هستی.....توی آرایشگاه یکی از کارکنان اونجا تا تو رو دید اومد و بغلت کرد تو هم که اصلا غریبی نمیکنی و خانومه باهات حرف میزد و بازی میکرد تو هم میخندیدی و خوشحال و سرگرم بودی و منم از خدا خواسته...
1 بهمن 1391

آدم برفی...

از آسمون میباره برفهای گوله گوله حیاط ما لیز شده درست مثل سرسره دلم میخواست برم من سربخورم تو برفها یا شاید هم بسازم آدم برفی زیبا مامان دلش نمیخواست که من برم تو حیاط به خاطر همینم کلیدو رو در گذاشت مامان جونم عزیزم آخه منم دل دارم چرا نباید کمی برف تو دستم بزارم قول میدهم بپوشم کاپشن و شال و کلاه دست نزنم به برفها بدون دستکش حال ا   ...
29 دی 1391

اگه تونستید منو پیدا کنید!!!!!

شیرینتر از عسل مامان،تازگیها عاشق این هستی که بری زیر مبل و ....... به خصوص خیلی دوست داری بری زیر میز کامپیوتر و سیمها رو دستکاری کنی،آخه عاشق بازی کردن با سیم هستی و منم کارم شده آوردنت از زیر صندلی بیرون...تازگیها خوابت کمتر شده،نمیدونم چرا همش دلت میخواد بیدار باشی و شیطونی کنی منم که کارم شده دنبالت دویدن ..........  اگه پاهامونو روی هم انداخته باشیم عاشق این هستی که از زیرشون رد بشی                                                                       این...
29 دی 1391

صعود موفقیت آمیز....

عزیز دلم،تازگیها خیلی شیطون تر وبلاتر شدی و همش باید از زیر مبلها و میزها جمت کنیم،یا اینکه با روروئکت خونه گردی میکنی و به همه جا سرک میکشی،همین که من میرم توی آشپزخونه با چشمات تعقیبم میکنی و میایی روبروی پله میایستی و منو نگاه میکنی بعد هم با دقت کارهامو زیر نظر میگیری،گاهی هم یه عطسه میکنی و سرت میخوره به پله ومنم همش میبرمت وسط حال و اسباب بازیهاتو میریزم جلوت اما دوباره برمیگردی جلوی پلهو به من خیره میشیو منهم نمیدونم که چیکار کنم دیروز که داشتم غذا درست میکردم و به خیال خودم که تو هم داری با اسباب بازیهات بازی میکنی،با صدای ذوقت برگشتم پشت سرم و دیدم دوباره جلوی پله ای و با اون چشای خوشگلت یه نگاه شیطنت آمیز بهم میکردی و سعی میکردی ...
29 دی 1391

به دعاتون محتاجیم.....بدترین خاطره در زندگی مامی

عمر و نفس مامی،چند روز پیش نینی دختر خالم بدنیا اومد،یه دخمر کوچولوی نانازی که اسمش رو آوین  گذاشتند شکر خدا صحیح و سالم بود اما زردیش خیلی بالا بود و توی دستگاه گذاشته بودنش،وقتی که دیدم با اون قیافه کوچولوی نانازی چنین معصومانه خوابیده خیلی دلم سوخت ،روی چشماشم بسته بود.......بعدا به دختر خالم زنگ زدم و احوالش رو پرسیدم گفت که بهتره و زردیشم پایینتر اومده،اما امروز دوباره مامان جون گفت که زردیش شده 18 خیلی ناراحت شدم بهش زنگ زدم و داشت گریه میکرد شروع کردم به نصیحت .....سر شبی اومد در خونه و گفت سمیرا جون شیر خشک نان به پرنیان میدی  اگه میشه یه قوطی به من بده به آوین بدم آخه همه شهرو گشتم اصلا شیر نان پیدا نشد و در کل شیر خشک ن...
25 دی 1391

عروسک مامان

عسل مامان روز به روز شیرینتر میشی ،تازگیها دیگه خیلی دلبری میکنی، عاشق دالی کردن هستی وتا یکی میره توی اتاق منتظرش میمونی که بیاد بیرون، وتا میاد بیرون میزنی زیر خنده ،عاشق پتو هستی ، تا بابایی پتو رو می اندازه روش سریع خودتو بهش میرسونی و از روش میزنیش کنار و میزنی زیر خنده اگه بخوابیم میای و موهامون رو میکشی اینقد میکشی تا نگاهت کنیم و بعد هم میزنی زیر خنده ،اگه خوابت نیاد و به زور بخوابونیمت، شروع میکنی به جیغ کشیدن اونم از نوع بنفششششششش........ وقتی که سینه خیز میری اگه یه آشغال کوچولو ببینی زود برش میداری و میبریش سمت دهنت نمیدونم چطوری این آشغالای کوچولو و ریز رو میبینی عروسک از لباس عوض کردن و حموم ک...
25 دی 1391