روزهای پایان سال 1391
دختر نازم،دوسه روزی هست که بهونه میگیری و مدام نق میزنی...تا اینکه امروز صبح زودتر از همیشه از خواب بیدارشدی...داشتم بهت شیر میدادم که مثل همیشه دستمو گرفته بودی که دیدم تب داری...فوری بهت قطره استامینوفن دادم و یکم بعد دوباره خوابیدی...بیدار که شدی آبریزش بینی هم داشتی وخلاصه اینکه خیلی نق زدی دوباره سر شبی بهت قطره دادم شکر خدا احساس کردم بدنت خنکتر شده و الانم خوابیدی امیدوارم که سرما نخورده باشی...تربچه کوچولوی نقلی من!!!وقتی که اینقدر بیحال میبینمت خیلی دلم میگیرهآخه نمیخوام فرشته کوچولوی من مریض شه... این آخرین پست از سال زیبای 1391 هست...سالی که گذشت شکر خدای مهربون خیلی خوب بود...امیدوارم که سال جدید هم خوب باشه...البته قبل از سال جدید سعی میکنم که با عکسای چهارشنبه سوری برگردم اما اگه نشد عکسا رو بعد از سال میگذارم (به قول سنجد جون:برمیگردم...حتما...)
اینم تربچه کوچولو در حال شکلات خوردن...
و داره کارتون نگاه میکنه....قربونت برم که دستت رو گذاشتی زیر چونه ات
گل کردن حس مادرانه.....