شروع آبان با کوچولوی شیطون...
مامان جون اینا خیلی دلشون واست تنگیده بود و در ضمن خاله سولماز هم عازم اصفهان بود و ما دلمون واسش تنگیده بود خلاصه اینکه دوباره رفتیم خونه مامان جون و بابا جون آماده شده بودیم که بریم و تو رضایت نمیدادی و منم طبق معمول واسه همینم شروع کردم به عکاسی &nb...
عاشقانه ای برای پرنیان عزیزم .....(1)
شیطنتهای کودکانه
هفدهمین ماهگرد
شب عید قربان
چهارشنبه از اول صبح شروع کردم به نظافت و تمیز کاری خونه...همه کار ...جارو ..گردگیری و خلاصه یکمم تغییر دکوراسیون . عصرش هم بابایی گفت بیا عسلی رو ببریم پارکی جایی...بعد هم عمه شبنم اومدو کلی باهات بازی کرد تو هم خیلی خوشحال و شب با هم رفتیم بیرون...همه جا خیلی خیلی شلوغ بود &n...