عاشقانه ای برای پرنیان عزیزم.....(2)
شیرین عسل 22 ماهه...
بیست ودوماهگی عسلکم
سیزده بدر 1393 و مراسم عقد خاله سولماز
سیزده بدر امسال رفتیم کرمان و اول صبح خانواده نامزد خاله سولماز اومدن دنبالمون و رفتیم جنگل قائم...خیلی هوا سرد بو و ما هم چادر برپاکردیم و رفتیم داخلش .تو هم اولش گریه میکردی و همش میرفتی بیرون وبدون توجه به اطرافت همینجوری میرفتی ...ظهر وقتی که ناهار میخوردیم هم خیلی جنب و جوش داشتی و مدام دور سفره میچرخیدی و بعدش هم میرفتی اطراف میچرخیدی و دوباره برمیگشتی و یه تیکه گوشت ازم میگرفتی و دوباره میرفتی... قربونت برم دختر ماهم که روز 7 فروردین به اصرار مامانم از شیر بازت کردم آخه خیلی بهم گیر میدادی و غذا هم نمیخوردی،همش میمی میخوردی وخیلی ضعیف شده بودی ...شکر خدا فقط چند روز کمی بهونه گرفتی و اشتهاتم خیلی خوب شده... اینهم چند تا عکس ...
نوروز 1393 با دلبرک شیرینم
پیشاپیش سال نو مبارک
چه افسانه زیبایی... زیباتر از واقعیت... راستی مگر هر شخصی احساس نمیکند که نخستین روز بهارگویی نخستین روز آفرینش است پیشاپیش سال نو مبارک ...