سیزده بدر 1393 و مراسم عقد خاله سولماز
سیزده بدر امسال رفتیم کرمان و اول صبح خانواده نامزد خاله سولماز اومدن دنبالمون و رفتیم جنگل قائم...خیلی هوا سرد بو و ما هم چادر برپاکردیم و رفتیم داخلش .تو هم اولش گریه میکردی و همش میرفتی بیرون وبدون توجه به اطرافت همینجوری میرفتی ...ظهر وقتی که ناهار میخوردیم هم خیلی جنب و جوش داشتی و مدام دور سفره میچرخیدی و بعدش هم میرفتی اطراف میچرخیدی و دوباره برمیگشتی و یه تیکه گوشت ازم میگرفتی و دوباره میرفتی...
قربونت برم دختر ماهم که روز 7 فروردین به اصرار مامانم از شیر بازت کردم آخه خیلی بهم گیر میدادی و غذا هم نمیخوردی،همش میمی میخوردی وخیلی ضعیف شده بودی ...شکر خدا فقط چند روز کمی بهونه گرفتی و اشتهاتم خیلی خوب شده...
اینهم چند تا عکس از سیزده بدر
لوازم آرایش منو ریخته بودی بیرون و تا اومدم دیدم خودتو رنگی کردی
با مهارت کامل
بینهایت لاک دوست داری واینجا لاکهای خاله ها رو ریخته بودی جلوت و خودت ردیفشون کرده بودی و تا چشمت به من افتاد شروع کردی به بابای کردن قربونت برم.......
شب 14 فروردین بعد از اتمام شهادت مراسم عقد خاله سولماز و عمو آرش بود انشاالله که خوشبخت بشه خواهر نازنینم...
تعطیلات هم تموم شد و ما برگشتیم خونه ..راستی کارمو ول کردم به خاطر دختر نازنینم هرچند که خیلی دوستش داشتم ولی دخترم تو مهمتری از همه دنیا مهمتر انشاالله وقتی بزرگتر شدی و از آب و گل در اومدی ادامه میدم