مهمونی خونه عمو جون
جمعه شب دعوت بودیم خونه عمو ی مامان،عسلی هم که همش کنجکاوی میکر د هرکی رو میدید ذوق میکرد و میپرید بغلش،وقتی هم که روی زمین میگذاشتیمش مثل کرم شبتاب شروع میکرد به سینه خیز رفتن و خودش رو به همه جا میرسوند،نمیدونم چرا اینقدر عاشق سینی چایی هستی عروسک همش چشمم بهت بود که خدای نکرده اتفاقی واست نیفته هر کاری هم که میکردیم نمیگذاشتی ازت عکس بگیریم،واسه همینم یه شاخه گل دادیم دستت تا سرگرم شی  ...