پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

دلنوشته ای برای دخترم پرنیان

دخترم...........

                                    دخترم،دردانه زیبایم،عزیزتر ازجانم           پاره تنم،دوستت دارم         صدای دلنوازت را ونگاههای معصومانه ات را       شیطنتهای کودکانه ات را        اشکهای بی کینه ات را       دل پاک ومهربانت را       همه را دوست دارم      تو مژدگانی همه مهربانیهای عالمی     تو بهترین همدم ومونس وارزنده ترین هدیه خدا بر روی زمین     هستی &n...
24 آذر 1391

دلنوشته های من واسه دخترم ...............

شش ماه و بیست ویک روز است که هر صبح با لبخند های دلنشینت بیدار میشم..................... وهرشب با لالایی چشمانت به خواب میروم شش ماه و بیست و یک روز است که هر صبحدم را با شکرانه داشتن تو شروع میکنم وهر شب چشمانم را با آرزوی سلامتی تو میبندم                           عشق مامان باورم نمیشه که شش ماه و بیستو یک روزه که میزبان تو،فرشته مهربان و دوست داشتنی هستیم                     عاشقانه دوستت داریم دختر نازم نمیدونی که چقدر لحظه به لحظه شیرینتر و دوستداشتنی تر میشی همچنان برای اونای...
23 آذر 1391

اندر احوالات نینی

عسلم تازگیها خیلی بیقراری میکنی،نمیدونم میخوای دندون در بیاری .................................................................... یا نه،شبها خیلی توی خواب بیتابی میکنی و همش ناله میکنی ،نمیدونم که فرشته کوچلوی من چطورشه  آخه چرا عزیزم اینقدر گریه میکنی!  ایکاش میدونستم تا یه کاری واست بکنم،امیدوارم اگه مال دندوناته زودتر دربیان تا راحت شی گلم الانم که این پستو مینویسم تو خوابیدی و هراز گاهی توی خواب ناله یا گریه میکنی  امیدوارم هرچه زودتر خوب شی عزیزم                                     &n...
23 آذر 1391

مهمان

آخر هفته گذشته عزیزجون وآقاجون به همراه عمو معین و عمه شبنم اومدن خونمون و تو کلی کادو گیرت اومد دستشون درد نکنه   تو هم یه ریز دلبری میکردی هرچند که شدید سرما خورده بودی.... اما شکر خدا حالا بهتر شدی چند بار خفیف تب کردی که قطره استامینوفن بهت دادم و اومد پایین،من خیلی نگران بودم که این دو روز تعطیل یه وقت حالت بدتر نشه،آخه همه جا تعطیل بود ولی شکر خدا زود خوب شدی توی هفته گذشته شروع کردی به خزیدن و تا بابایی از سر کار می اومد و من سفره رو پهن میکردم ،با تلاش زیاد خودت رو به سفره میرسوندی و به همش میریختی عاشق موبایل،تلفن وکنترل تلویزیون هستی و تا میبینیشون ذوق میکنی..... همش میخوای بغل باشی وبچرخی تا بهتر بتو...
23 آذر 1391

شش ماهگی به روایت تصویر......

جوجه طلایی مامان..................................   قلبون نشستنت برم که خودت دهنت بازمونده... قلبون خنده هات عسلم............ عاشق شیشه شیر هستی،بعضی وقتا وقتی که سیر شدی بقیه اش رو میریزی توی صورتت الهی قلبون دخمل بامحبتم که اینقدر ابراز محبت به عروسکش داره   ...
22 آذر 1391

روروئک

نازگلکم،دیشب میخواستم شام درست کنم اما امون نمیدادی،واسه همینم گذاشتمت توی روروئک و بردمت توی آشپزخونه،تو هم اروم نشستی و منو تماشا کردی،الهی قلبون اون نگاههای نازت برم  تا آخر کار که شام درست کردم توی روروئکت موندی،البته این دومین بار بود که میگذاشتمت توی روروئک ،سری قبلی اولین بارت بود که همش سه ماه داشتی و خیلی هم استقبال نکردی       بعد هم رفتی توی اتاقت،البته خودم کمکت کردم،و شروع کردی به کنجکاوی   آخر سر هم سرت خورد به قسمت جلوی روروئک و شروع کردی به گریه وزاری       ...
20 آذر 1391