پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

دلنوشته ای برای دخترم پرنیان

رفتن به آتلیه............

دیروز بعد از اینکه از بهداشت می اومدیم،توی راه چشمم به یه آتلیه عکاسی جدید افتاد،یه دفعه ای به فکرم رسید که تو الان 7ماهته و من باید بیارمت آتلیه..... واسه همینم به مامانم گفتم که مامان بیا بریم ببینیم کارش چطوره ،اگه خوب بود که نی نی رو بیاریم واسه عکس،آخه از کار آتلیه قبلی که توی 3ماهگی بردمت به هیچ عنوان راضی نبودم، خلاصه اینکه رفتیم داخل،کاراشو دیدم،دیدم که بدک نیستن، باهاش قرار گذاشتیم واسه بعد از ظهر...........ظهر که شد خوابوندمت که واسه بعدازظهر سرحال باشی،آخه اگه خوابت می اومد بیچارمون میکردی خلاصه اینکه دیگه از خواب ناز بیدار نمیشدی کارات برعکس هستند،کلی منتظر موندم تا بیدار شدی، سریع لباساتو عوض کردم و رفتیم دنبال خاله صدف و بر...
6 دی 1391

چکاب 7 ماهگی

عسلی مامان،دیروز رفتیم بهداشت واسه چکاب 7ماهگیت،طبق معمول مامان مهربونم هم همراهیمون کرد ،شکر خدا همه چیز نرمال بود هم وزنت و هم قدت.... اما نمیدونم چرا وزنت همیشه روی رنج نرمال میچرخه دوست داشتم یه کوچلو تپل تر میشدی آخه هم شیر مادر میخور ی وهم شیر خشک ،وبه غذات هم خوب رسیدگی میکنم،هم حریره،سرلاک،سوپ ماهیچه،البته بابا مبین میگه ریزه میزه بامزه تره......قلبون دخمل ریزه میزمون برم... قطره آهن و مولتی ویتامین هم بهت دادند،نمیدونم چرا قطره آهن رو خوب نمیخوری   دوستای مهربون به نظر شما آهن خارجی بهتره یا همیناییی که بهداشت میده رو به نینی بدم،آخه گفتم شاید خارجی رو بهتر بخوره...               &nbs...
6 دی 1391

هفت ماهگی جوجه طلا

عروسکم،عمرم،نفسم،ورودت رو به هفتمین ماه زندگیت تبریک میگم،امیدوارم که سالهای سال دور از غصه زندگی کنی، با تمام وجودم دوستت دارم.....                                       عروسکم،این ماه زرده تخم مرغ ،آب میوه،پوره هویج وکدو،ماش و عدس هم به سوپت باید اضافه بشه ،فردا هم باید بریم بهداشت واسه چکاب 7ماهگیت،امیدوارم که همه چیز به خوبی پیش بره،در ضمن خیلی خوشحالم که ایندفعه واکسن نداری،آخه میترسم جوجوم اذیت شه                     &nb...
6 دی 1391

اولین شب یلدای پرنیان گلی

شب یلدا شد ومیلاد خوش ایزد مهر زایش نور از این ظلمت تاریک سپهر هرچه از روشنی و سرخی برداریم و کنار هم بنشینیم یلدایتان رویایی....روزهایتان پرفروغ،شبهایتان ستاره باران                           اولین شب یلدای عمرت دیشب،یعنی سی ام آذرماه سال نودویک بود،دیشب خونمون مهمون بود مامان جون وبابا جون،خاله صدف ، خاله جون طاهره خاله مامان،الهام جون دختر خاله مامان،البته همراه با پسر شیطون بلاش دانیال،حالا بماند که چه آتیشی سوزوند شما هم انگار که دلت میخواست همراهیشون کنی و باز هم بمان...
1 دی 1391

شب یلدا

سی ام آذ ره و یک شب زیبا یه شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی وخنده شبی که واسه همه خیلی بلنده همه اهل خونه خوشحال وخندون آجیل و میوه وشیرینی فراوون شب قصه گفتن ویادقدیما قصه لحاف کهنه ننه سرما شب یلدا که سحرشدفصل پاییز میره جای پاییزو زمستون میگیره ننه سرما باز دوباره برمیگرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده سوغاتی های قشنگ ننه سرما بارون و برف و تگرگ و سرما یلدا بر همه پیشاپیش مبارک ...
1 دی 1391

شش ماهگی در قاب عکس لحظه ها

        عسل مامانشه     جوجوی مامانشه       نفس مامانشه   قلبون خنده هات گلم     قلبون نگاهت   دختر عزیزتر از جونم اینو بدون که عاشقانه دوستت دارم و با تو هرلحظه که میگذره،بیشتر به بزرگی ولطف خدا پی میبرم             قلبون اون نگاه کنجکاوت برم عزیز دلم که هرچی رو میبینی سریع میخوای آمارش رو دربیاری.....     مامان ولم کن،میخوام یه کارایی بکنم...     اسباب بازیهای مورد علاقه نخودچی من،البته به استثنای کاغذ وپلاستیک   ................
29 آذر 1391

اولین بارون پاییزی....

سلام عسلم   بالاخره بارون پاییزی با هزار عشوه و ناز دیشب بارید،من و بابامبین تو رو حسابی گرم پوشوندیم و بردیمت توی حیات خونه مامان جون اینها تا بارون رو بهت نشون بدیم،این اولین بارون عمرت بود عروسکم  همه جا داره برف میاد و ما خوشحالیم از بارون  حالا بگذریم که تو از صدای شرشر بارون چه ذوقی میکردی..........            دیشب خونه مامان جون اینها بودیم،جای دایی سینا خیلی خالی بود گلم،من الان چهار ماهه که ندیدمش  آخه دایی سینا تنها داداش مامانه و الان توی اهواز داره تخصص ارتوپدی میخونه،دیشب زنگ زد و گفت دلم واسه پرنیان تنگ شده،خیلی بزرگ شده  آخه تا عید هم نمیتونه بیادو همیشه وبلاگت رو ...
27 آذر 1391