پرنیانپرنیان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

دلنوشته ای برای دخترم پرنیان

عروسک مامان

عسل مامان روز به روز شیرینتر میشی ،تازگیها دیگه خیلی دلبری میکنی، عاشق دالی کردن هستی وتا یکی میره توی اتاق منتظرش میمونی که بیاد بیرون، وتا میاد بیرون میزنی زیر خنده ،عاشق پتو هستی ، تا بابایی پتو رو می اندازه روش سریع خودتو بهش میرسونی و از روش میزنیش کنار و میزنی زیر خنده اگه بخوابیم میای و موهامون رو میکشی اینقد میکشی تا نگاهت کنیم و بعد هم میزنی زیر خنده ،اگه خوابت نیاد و به زور بخوابونیمت، شروع میکنی به جیغ کشیدن اونم از نوع بنفششششششش........ وقتی که سینه خیز میری اگه یه آشغال کوچولو ببینی زود برش میداری و میبریش سمت دهنت نمیدونم چطوری این آشغالای کوچولو و ریز رو میبینی عروسک از لباس عوض کردن و حموم ک...
25 دی 1391

پرنیان گلی توی حمام...

    مامان رفته تو حمام.....نینی روبرده همراش مامان تادوش رو بازکرد.....نی نی صابونو برداشت صابون که لیزلیزبود....ازدست نی نی افتاد سرخوردورفتورفت تا....نزدیک مامان افتاد   روی یه لیف کوچیک....مامان صابونو مالید وقتی که لیف کفی شد...رودست نی نی کشید آبو که ریخت رو دستاش...ستاره هاش جداشد نی نی نشست توی وان....آبارو هی می پاشید وقتی که خوشگل میشد...بلندبلند میخندید حالابایدباشامپو...مامان بشوره موهاشو نی نی میترسه چونکه...کف میریزه تو چشاش اما دوباره زیر...دوش میره شادوخندان میخواد بگیره بادست...آبهای مثل بارون وقتی که شدمثل ماه...مامان یه حوله آورد نی نی...
23 دی 1391

سفر به بندر عباس و جزیره قشم

دختر عزیزم چهار شنبه ظهر که بابا مبین از سر کار اومد گفت که بیا بریم بندر الان هوا خوبه و نینی هم اذیت نمیشه،من که خیلی تعجب کردم گفتم الان اونم گفت که آره چند روز که تعطیله خونه بشینیم که چی تازه تو هم که این چند وقتا خیلی خونه موندی ،واسه تنوع بریم ،منم که همیشه واسه سفر حاضر از خدا خواسته آماده شدم و زود راه افتادیم البته تا بندر خیلی راهی نیست و یه مدت کمی توی راه بودیم ،من سفرهای دریایی رو خیلی دوست دارم امیدوارم که تو هم  همینطوری باشی توی راهم اذیت نکردی البته وقتی که داشتیم میرفتیم قشم  عیبی نداره دخترم این اولین سفر طولانی بود که داشتی میرفتی،هنوز عادت نکرده بودی تازه خیلی هم صبور بودی گلم قربونت برم که اینقدر به دریا ن...
23 دی 1391

درد دلهای من با دخترم......

عمر و نفس مامی.... احساس میکنم که خدای مهربون خیلی منو دوست داره که تورو بهم داده...    دیشب حسابی دلم گرفته بود احساس بیهودگی میکردم و حسابی زدم زیر گریه حالا بعدها خودت میفهمی که چرا............................تو و بابا مبین خوابیده بودید و من تنها نشسته بودم،احساس کردم که روزام خیلی تکراریه و یکنواخت میگذره،عمر و نفسم یه وقت فکر نکنی که به خاطر تو هست،نه تنها اینطوری نیست بلکه وجود تو امید بخش زندگیمه ،شاید کوتاهی مال خودمه عزیز دلم،اما وقتی که نگاهم به چهره معصومانه تو که توی گهواره خوابیده بودی افتاد احساس کردم که خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم چون تورو که تجلی نور خدای مهربون هستی دارم و دیگه چی میخوام ...........تویی که با ...
21 دی 1391

هدیه 7ماهگی(البته با تاخیر)

عسلی مامان چند روزی بود که سرم خیلی شلوغ بود و تو هم که دیگه ........... هزار ماشاالله آروم و قرار نداشتی واسه همینم فرصت نکردم واست هدیه بخرم،بابا مبین مهربون هم که سرش این روزا خیلی خیلی شلوغ بود دستش درد نکنه که واسه آسایش من و شما هر کاری که از دستش بر میاد انجام میده واسه همینم دیروز که یه کمی حالم بهتر شد با مامان جون رفتیم بیرون و منم به بهانه ماهگردت که البته خیلی ازش گذشته بود یه تخت خواب عروسک خریدم گفتم که تو هم نینی هاتو توش بخوابونی البته یه شیشه شیر جادویی هم خریدم که بهشون شیر بدی یه چیز جالب اینه که منم وقتی کوچولو بودم یعنی 3سالم بود از همین شیشه شیرها داشتم وقتی که توی مغازه دیدمش ،دیدم که هیچ فرقی نکردن خیلی عج...
21 دی 1391

این چند روز ما....

سلام عسلم  آخر هفته گذشته رفتیم رفسنجان خونه آقا جون اینا،راستش وقتی که بدنیا اومدی بابا مبین یه باغ تیکه باغ پسته به نامت نوشت و رفتیم تا بابایی کاراش رو انجام بده امیدوارم شانست خوب باشه گلم و امسال محصول باغت خوب باشه اما چشمت بد نبینه که من بد سرمایی خوردم و تبو لرز کردم عمه های مهربون و مامان رخشنده حسابی توی زحمت افتادن آخه باید از توی شیطون که تا ولت میکردیم سرت به دردسر و کنجکاوی بود مراقبت حسابی میشد و منم رفتم بیمارستان و تا آمپول نزدم سرپا نشدم خلاصه اینکه حالم خیلی خراب بود هنوزم بعد از چند روز خیلی مریضم و تو هم که ماشاالله دو شبه که خیلی گریه میکنی و نه خودت میخوابی و نه میگذاری ما بخوابیم نمیدونم عزیزم که چطورته آخه خ...
17 دی 1391

عزیزترینم..........

  بوی بهار میشنوم از صدای تو نازکتر از گل است گلگونه های تو ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من است   ای بوی هر گل نفس آشنای تو صد کهکشان ستاره و هفت آسمان حریر آورده ام که کنم فرش پای تو امروز تکیه گاه تو آغوش گرم من فردا عصای خستگی ام شانه های تو بگذار با تو عالم خود عوض کنم یک لحظه توبه جای من ومن به جای تو این حال و عالمی که تو داری برای من دار و نداروجان ودل من برای تو   عمر و نفس مامی عاشق خنده هاتم        ...
12 دی 1391

اولین سال نوی میلادی پرنیان گلی(کریسمس)

    عسلم اولین سال نوی میلادی وتولد حضرت مسیح(ع)بر توو همه هموطنان مبارکباد......    امیدوارم که بابا نوئل واست بهترین تقدیر رو هدیه بیاره..........                                                                                                                         &nbs...
10 دی 1391

اسباب بازیهای مورد علاقه دخملی............

    اینها اسباب بازیهای مورد علاقه پرنسس خانم هستش البته به استثنای کاغذ و پلاستیک .............همچنین عاشق سشوار وجارو برقی هست،همین که صداشونو میشنوه فوری خودشو میرسونه بهشون و با تعجب نگاه میکنه  نمی دونم همه بچه ها اینجوری اند یا فقط جوجوی ما البته من شنیدم که دادن موبایل دست بچه ها باعث میشه که بیش فعال شن ، واسه همینم بهش نمیدیم اونم همه اسباب بازیهاشو ول میکنه و اینهارو میخواد نمیدونم پس تکلیف عروسکای بیچاره چی میشه که حیرون نشستن و پرنسس خانوم تحویلشون نمی گیره                                        ...
7 دی 1391