اولین بارون پاییزی....
سلام عسلم بالاخره بارون پاییزی با هزار عشوه و ناز دیشب بارید،من و بابامبین تو رو حسابی گرم پوشوندیم و بردیمت توی حیات خونه مامان جون اینها تا بارون رو بهت نشون بدیم،این اولین بارون عمرت بود عروسکم همه جا داره برف میاد و ما خوشحالیم از بارون حالا بگذریم که تو از صدای شرشر بارون چه ذوقی میکردی.......... دیشب خونه مامان جون اینها بودیم،جای دایی سینا خیلی خالی بود گلم،من الان چهار ماهه که ندیدمش آخه دایی سینا تنها داداش مامانه و الان توی اهواز داره تخصص ارتوپدی میخونه،دیشب زنگ زد و گفت دلم واسه پرنیان تنگ شده،خیلی بزرگ شده آخه تا عید هم نمیتونه بیادو همیشه وبلاگت رو دنبال میکنه،الهی داداش گلم هرجا که هست سالم و سلامت باشه خلاصه اینکه عسلم از خودت بگم که.................همچنان در تلاش و تکاپو هستی واسه چهار دست و پا رفتن ،در ضمن صدات هم خیلی خوبه و آواز هم میخونی،به خصوص صبح وقتی که بیدار میشی.......ب ب ب ووووو......