حسن ختام 8ماهگی
عمر ونفس مامی،8ماهگیت هم دیگه کمکم داره به اتمام میرسه و تو عزیز دلم هم بزرگتر و بزرگتر میشیخیلی خوشحالم که خدای مهربونم تورو به من داده......خدا جونم شکرررر توی این چند ماه که تو بدنیا اومدی درسته که من فرصت کافی واسه خیلی از کارهایی که دوست داشتم و قبلا انجام میدادم نداشتم اما خوشحالم که تمام وقتمو با تو نفسم گذروندم.به هر حال بیخودی نیست که میگن بهشت زیر پای مادراستتتتحالا از این ماه واست بگم: توی این ماه گذشته یاد گرفتی که چاردستو پارو عالی بری،همینطور با کمک تکیه گاه مثل مبل و...خودت میایستی و یه کم هم دست میگیری و راه میری حالا بماند روزی چند بار بااینکه خیلی مواظبتیم زمین میخوری و گریه میکنیراستی هنوز هم خبری از دندون نیستدیگه جونم واست بگه که همه واسایل دکوری رو جمع کردم و گذاشتم روی میز ناهار خوری که دستت بهشون نرسهو دیگه کم مونده که فرشها رو هم جمع کنم و به جاشون روزنامه بندازم کف خونهتا ازت غافل میشم یه دسته گل به آب میدی،هفته گذشته یه ظرف گرون قیمت و آباژور سنتی رو که هدیه تولدم بود زدی شکوندی،حالا شانس آوردم که شیشه هاش توی سر و چشمت نریخت،دیگه اینکه دمپایی اگه به چشمت بخوره که میکنی توی دهنتواسه همینم دمپاییهای توی آشپزخونه رو گذاشتم روی ماشین لباسشویی...غذا کمتر میخوری اما ماست خیلی دوست داریواااااای اگه از قسمت تعویض پوشکت بگم که چه مکافاتی دارممممممممم،همش میخوای بلند شی و بری....اما با تمام این حرفها:عاشقتمممممممممممم یه عروسک آبی بدریخت هم داری که خیلی دوستش داری و در همه حال یا دستشو گرفتی و یا پاشو گرفتی و داری دنبال خودت میکشونی،حتی وقتی که خوابیدی هم پاشو میگیری و ماساژ میدی تا خوابت ببره....