درد دلهای من با دخترم......
عمر و نفس مامی.... احساس میکنم که خدای مهربون خیلی منو دوست داره که تورو بهم داده... دیشب حسابی دلم گرفته بود احساس بیهودگی میکردم و حسابی زدم زیر گریه حالا بعدها خودت میفهمی که چرا............................تو و بابا مبین خوابیده بودید و من تنها نشسته بودم،احساس کردم که روزام خیلی تکراریه و یکنواخت میگذره،عمر و نفسم یه وقت فکر نکنی که به خاطر تو هست،نه تنها اینطوری نیست بلکه وجود تو امید بخش زندگیمه ،شاید کوتاهی مال خودمه عزیز دلم،اما وقتی که نگاهم به چهره معصومانه تو که توی گهواره خوابیده بودی افتاد احساس کردم که خوشبخت ترین آدم روی زمین هستم چون تورو که تجلی نور خدای مهربون هستی دارم و دیگه چی میخوام...........تویی که با هر خنده ات جان تازه ای میگیرم و دنیا مال من میشه حالا بگذار از تو بگم که آرامش جانمی ........... تازگیها بدون کمک من خودت با روروئک همه خونه رو میگردی و به همه جا سرک میکشی با رو میزی لجی،تا ببینی شروع میکنی به کشیدن و هرچی که روش هست رو می اندازی تا سینی چایی رو میبینی با سرعت خودت رو بهش میرسونی با سفره هم میونت خوبه و تا میبینیش خودتو میندازی وسطش وقتی که شیر میخوری با گردنبند و دکمه های پیراهنم بازی میکنی تازگیها با خودت حرف میزنی و با یه صدای ظریف میگی ببببااااا بغل همه میری و غریبی نمیکنی اگه موهاشون بلند باشه شروع میکنی به جیغ زدن و کشیدن موهاشون عاشق سیم هستی حالا از هر نوعی سیم دستگاه بخور ،کامپیوتر و ..........میکنی توی دهنت یه چند قدم چهار دست و پا میری اما زود میخوری زمین فکر کنم به همین زودیها موفق بشی از دندون هم که خبری نیست ،قطره آهن و مولتی ویتامینت رو هم که نمیخوری و میریزم توی شیشه شیرت که متوجه نشی و بخوری،از عکس گرفتن هم که به هیچ وجه خوشت نمی اد و تا دوربینو میبینی روتو میکنی اونطرف.............. خلاصه اینکه عاشق ریخت و پاش هستی و من هم که مداوم در حال جمع کردنم اما خدا رو شکر که خدای مهربون یه دختر سالم بهم داده و توان هم بهم داده که ازش مراقبت کنم خدا جوووووووووووووووووووووووووون شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت