سفر به بندر عباس و جزیره قشم
دختر عزیزم چهار شنبه ظهر که بابا مبین از سر کار اومد گفت که بیا بریم بندر الان هوا خوبه و نینی هم اذیت نمیشه،من که خیلی تعجب کردم گفتم الاناونم گفت که آره چند روز که تعطیله خونه بشینیم که چیتازه تو هم که این چند وقتا خیلی خونه موندی ،واسه تنوع بریم ،منم که همیشه واسه سفر حاضر از خدا خواسته آماده شدم و زود راه افتادیم البته تا بندر خیلی راهی نیست و یه مدت کمی توی راه بودیم،من سفرهای دریایی رو خیلی دوست دارم امیدوارم که تو هم همینطوری باشیتوی راهم اذیت نکردی البته وقتی که داشتیم میرفتیم قشم عیبی نداره دخترم این اولین سفر طولانی بود که داشتی میرفتی،هنوز عادت نکرده بودی تازه خیلی هم صبور بودی گلمقربونت برم که اینقدر به دریا نگاه میکردی انگار خوشت اومده بود...........این اولین مسافرت راه دور و یا بهتره بگم اولین مسافرت دریایی شما بود عسلم7ماه و 18 روزگی اولین دیدار با دریای زیبای جنوب دریا طوفانی بود و مجبور شدیم منتظر باز شدن اسکله بمونیم که البته باز نشد و با لندیگراف ماشین رو بردیم.......
توی این عکس داشتی گریه میکردی که بابا گذاشتت روی گردنش و تو هم ساکت شدی و کلی هم حال کردی
اینجا توی بغل بابایی بودی و آب که به پاهای بابا مبین میخورد،با تعجب نگاه میکردیقلبون دخمل دریا ندیدم
توی رستوران هم که من و بابایی غذا میخوردیم تو بهم نگاه میکردی فکر کنم که دلت میخواست بخوری اما نمیشد بهت بدیم آخه هنوز سوپ و شیر میخوردی واسه همینم بابایی دلش سوخت و واست ماست خرید و بعد هم استخوان جوجه رو جدا کرد و بهت داد که تو هم تا توی ماشین ولش نمیکردیالهی بمیرم خیلی دلم میخواست که بهت غذا بدم اماافسوس که نمیشدعیبی نداره وقت زیاده اینم از پرنیان با سبیل